فلسفه وجودی...
·•●مُـ ـخـاطَــبـ خـ ـاصـ ●•·
בورانے شـבه ڪًـه باس بگیم : عذر میخوام ڪًـــــــــــــه تو غلط ڪًـــــــــــرבے


  
داستان کوتاه شماره 1 : مدتی بود در یکی از بیمارستان ها ی شهر لندن در روزهای یکشنبه سر ساعت ۱۰:۳۰ بیمار تخت شماره ی ۳ از بین 

میرفت و این به نوع بیماری فرد بستگی نداشت!!! عده ای این اتفاق را به ماورا نسبت می دادند و عده ای هم در مورد آن نظری نداشتند . این

مساله تا جایی پیش رفت که عده ای از پزشکان جلسه ای گذاشتند تا علت این حادثه را پیدا کنند ٬ قرار بر این شد تا در روز یکشنبه در ساعت

مقرر همه جمع شوند و تخت مورد نظر را زیر نظر بگیرند . روز موعود فرا رسید عده ای با انجیل سر قرار حاضر شده بودند در ساعت ۱۰:۳۰ مارتا

کارگر نیمه وقت وارد اتاق شد به سمت پریز برق رفت و دستگاه حیات مصنوعی را از برق کشید و جارو برقی خود را به برق زد؟؟؟؟


در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.

 خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب خود را حفظ کنند ...

 ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد با اینکه وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی تصمیم گرفتند ازکنارهم دور شوند ولی با این وضع از سرما یخ زده می مردند ازاینرو مجبور بودند برگزینند: یا خارهای دوستان را تحمل کنند و یا نسلشان از روی زمین محو گردد...

 دریافتند که باز گردند و گردهم آیند.

 

   آموختند که با زخم های کوچکی که از همزیستی بسیار نزدیک با کسی بوجود می آید کنار بیایند

 

 و زندگی کنند چون گرمای وجود آنها مهمتراست و این چنین توانستند زنده بمانند .

 

  بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنارآید و محاسن آنانرا تحسین نماید.

سلام چطورین گفتم بعداین همه پستای غمگین...

دوتاداستان فلسفی بزارم که ازدنیاوآدمای بیرون غافل نشیم...

یوقت من اشتباهی کردم که نظرکم میزارین؟

آخه این رسمشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نع رسمشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یه نظرمیخوای بزاریا...ینی اینجام تنهام؟

آهاااااااااااااااای کسی اینجانیس عایا؟



دریافت کد بارش برف چت روم